ولی سال 88 هم به پایان رسید،سالی که بر خلاف اونچه در آغازش انتظار داشتم سرشار از رخدادهای ناگوار برای خودم و ایرانم بود.
کودتای سیاه،کودتای دروغ و فریب
و در پی اون جنبش ایرانیان آزاده جان به لب آمده از دست دروغ
و به خاک و خون کشیده شدن هم میهنانی که تنها جرمشان حق طلبی و اعتراض آرام بود توسط سرکوبگران خونخواری که ترجیح دادند به جای اینکه با دم گرمشون آهن سرد مردم را بیازمایند با آهن(سرب) گرم تفنگهاشون بدنهامون را سرد کنند و امیدمون را بکشند.
اما این سال با همه بدیهاش یه خبر خیلی خوب داشت و اون شکل گیری جنبش سبز بود،یه حرکت نیرومند اجتماعی که نوید بخش آینده ای بهتره،فردای سبزی که از راه میرسه.نمیدونم کی ولی بیگمانم آزادی را در ایرانمون خواهم دید و امیدوارم که این بار بهار آزادی زودگذر نباشه.
اون چیزی که تاریخ ایران زمین بهمون میگه اینه که در اوج ناامیدی هم باید شاد بود و امید داشت و اصلانوروز جشن امید و شادیه.و از یاد نبریم که آنگاه که تازیان وحشی به رهبری قتیبه بن مسلم سیستان را به خاک و خون کشیده بودند مردی چنگ نواز در کوی و برزن میخواند:
با این همه غم در خانه دل
اندکی شادی باید
که گاه نوروز است
اکنون نیز باید شاد بود و امید را زنده نگاه داشت.
این هم شعر زیبای شادروان فریدون مشیری،که میتونید با صدای استاد شجریان از اینجا گوش بدید و خاطره سروده شدنش را اینجا بخونید.
اون چیزی که تاریخ ایران زمین بهمون میگه اینه که در اوج ناامیدی هم باید شاد بود و امید داشت و اصلانوروز جشن امید و شادیه.و از یاد نبریم که آنگاه که تازیان وحشی به رهبری قتیبه بن مسلم سیستان را به خاک و خون کشیده بودند مردی چنگ نواز در کوی و برزن میخواند:
با این همه غم در خانه دل
اندکی شادی باید
که گاه نوروز است
اکنون نیز باید شاد بود و امید را زنده نگاه داشت.
این هم شعر زیبای شادروان فریدون مشیری،که میتونید با صدای استاد شجریان از اینجا گوش بدید و خاطره سروده شدنش را اینجا بخونید.
بوي باران بوي سبزه بوي خاك
شاخه هاي شسته باران خورده پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو هاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك ميرسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه مي خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمي پوشي به كام
باده رنگين نمي نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از ان مي كه مي بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
به امید سالی بهتر.
شاخه هاي شسته باران خورده پاك
آسمان آبي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو هاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست
نرم نرمك ميرسد اينك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه هاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه مي خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمي پوشي به كام
باده رنگين نمي نوشي ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از ان مي كه مي بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
به امید سالی بهتر.
درود بهنام جان
پاسخحذفبه نظرت کدومشون مقدمترند؟ یعنی آدما اول دلبسته ی هم میشن بعد وابسته یا...؟
فکر کنم جابه جا نوشتی وابستگی خواه نا خواه باعث دلبستگی میشه
امیدوارم سال خوبی داشته باشی
پاسخحذفبه امید به ثمر رسیدن جنبش سبز در سال آینده
شاد و آزاد باشی
درود
پاسخحذفهمه امید دارند و با امید به شکوفا شدن امید سبز آزادی در ایران عزیز به استقبال سال 88 می رویم
سال نو فرخنده...
پاسخحذفروزهات پر از شادی...
خشکید و کویر لوت شد دریامان
پاسخحذفامروز بد و از آن بدتر فردامان
زین تیره دل دیو صفت، مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیامان
امیدوارم کسانی مثل تو که هنوز به آینده امید دارند توی سال جدید به همه ی آرزوهای سبزشون برسند.
منم به روز کردم
قلم چرخیــد و فـرمان را گرفتنـد ورق بـرگشت و ایـران را گـرفتنـد
پاسخحذفبـهتیتـر شـاه رفـت اطلاعات
توجـهکـرده کیهـان را گـرفتنــد
چپ و مذهب، گرهخوردند و شیخان شبـانه جـای شـاهان را گـرفتنـد
همـه ازحجـرهها بیـرون خـزیدند بهسـرعت سقف و ایوان را گرفتنـد
گـرفتنـد و گـرفتن کـارشـان شد هـرآنچه خـواستند آن را گرفتنـد
بـه هـر انگیــزه و با هـر بهــانـه مسلمـان، نامسلـمان را گـرفتنــد
بهجــرم بدحجـابی، بـد لباســی زنـان را نیـز، مـردان را گـرفتنــد
سـراغ سفـرههـا، نفتــی نیــامد ولیکـن در عـوض نـان را گـرفتنـد
یکی نان خواست، بردندش به زندان از آن بـیچـاره دنـدان را گـرفتند
یکـی آفتـابهدزدی گشت افـــشا به دست، آفتابه داشت آن را گرفتند
یکـی خـان بـود از حیـث چپـاول دوتـا مستخـدمِ خـان را گـرفتنـد
فـلان مُـلا، مخـالف داشت بسیـار مخـالـفهـای ایشـان را گـرفتنـد
بـده مــژده بـه دزدان خـزانـــه کـه شـاکـیهـای آنـان را گـرفتند
چـو شـد در آستـان قـدس، دزدی گــداهـای خـراسـان را گـرفتنـد
بـهجــرم اختـلاس شـرکـت نفت بــرادرهـای دربــان را گـرفتنــد
نمیخـواهنـد چـون خـر را بگیرند محبـت کـرده پـالان را گـرفتنــد
غـذا را آشپـز چـون شـور میکـرد سـر سفــره نمکـدان را گـرفتنـد
چـو آمـد سقـف مهمانخـانه پایین بـهحکـم شـرع، مهمـان را گرفتند
بـه قـم از روی تـوضیـحالمسـایـل همـه اغــلاط قـرآن را گـرفتنــد
بـهجـرم ارتـداد از دیــن اســلام دوبـاره شیـخ صنعـان را گـرفتنـد
بـهاین گله، دوتا گـرگ خــودی زد خـدایی شـد که چـوپان را گرفتند
بـه مـا درد و مـرض دادنـد بسیـار دلیلـش اینکـه درمـان را گـرفتند
مقـام رهبـری هـم شعـر مـیگفت ز دستـش بنـد تنبـان را گـرفتنـد
همـه ایـنها جهنـم، ایـن خـلایق ز مـردم دیـن و ایمـان را گـرفتنـد
وسَیَعلَمُوا الّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبوُنَ (شعراء/۲۲۷)
و آنان که ستم کردند بزودی خواهند دانست بازگشت گاهشان کجاست !