۲۶ دی ۱۳۸۸
در میخانه ببستند
سیه کاران در میخانه ها بستند حافظ جان
خم و مینا و جام باده بشکستند حافظ جان
به مستان می انگور حدها می زنند آنان
که از کبر و غرور و مکر سرمستند ، حافظ جان
خدا گویند و می گیرند جان و مال مردم را
خدا داند که بس نا مردم و پستند حافظ جان
خدا کی نان جان با شرط ایمان میدهد کس را
چرا الهیان این را ندانستند حافظ جان
خدا ما را از این الله و اهریمن رها سازد
یقین اهریمن و الله همدستند حافظ جان
همان اهریمن است الله و در این شک ندارم من
گواهم ایزد و ایرانیان هستند حافظ جان
ببين شبها چه تاریک است زیر پرچم الله
ببین مردم چه بدبخت و تهیدستند حافظ جان
سلامی کن به خیام آن ابرمرد از من مسکین
بگو پستان در میخانه ها بستند حافظ جان
م امید
پ.ن:چیز زیادی واسه گفتن ندارم حرف زیاده ولی...
اشتراک در:
پستها (Atom)